۱۳۹۳ مرداد ۵, یکشنبه

وین راه بی نهایت ...

1- مولوی در دفتر دوم مثنوی داستان روستایی نگون بختی را بیان می کند که گاوی در خانه دارد و هر روز او تیمار میکند. از قضا روزی شیری گاو را میخورد و برجای او می نشیند. روستایی داستان ما که شبها سری به گاو اش می زده و اورا می خاریده! به گان عادت مالوف هر شبه این بار شیر را با خاطری خوش می خاراند. شیر با خود فکر می کند:
گفت شير ار روشنى افزون شدى      زهره‏اش بدريدى و دل خون شدى‏
اين چنين گستاخ ز آن مى‏‌خاردم         كاو درين شب گاو مى‏پنداردم‏

2- کسانی که کوه نوردی می کنند می دانند باید هر کوهی را در تمام فصول ببینی تا ابهتش را دربیابی نه فقط بهارش را ببینی و بپنداری همیشه همین گونه است. خوب و خوش و زیبا. باید گرمای طاقت فرسای تابستانش را ببینی و در پیچ هایش راه گم کنی و سورت سرمایش را با مغز استخوان ات لمس کنی تا لب پرتگاهش بروی تا بدانی کوه چیست. آن وقت البته احترام بیشتری هم به کوه و هم به کوه نورد می گذاری.
3- مسلماً دنیای دینداران و بی دینان تفاوت های اساسی با هم دارند و باید آن دنیاها را زندگی کنی و آن راه را بپیمایی تا به قول والتر بنیامین ابهتش را بدانی. به گمانم راه دین ورزی مانند جاده ی چالوس است زیبا و رنگین و پر از جاذبه. هر پیچش برای خودش داستانی است و به هیجانت می آورد. از داستان های دینی گرفته تا عبادات و تجربه ها و ... و خطرش البته سقوط است آن هم در دره های خطیری که جان سالم به در بردن از آن محال می نماید. و عمده کسانی که این راه می پیمایند شاید از وجود این دره ها بی خبرند و اگر "روشنی افزون شود زهره ها شان بدرد" و "دل خون" شوند. راه شک و تردید و بی دینی (و شاید ایمان ورزی) اما جاده ای است کویری. پر از سکوت و تفکر، بدون هیچ جذابیتی. ساده گی محض است و راز و رمزی که حل اش جان می کاهد و بر غم می افزاید و خطرش نه سقوط که نسیان و فراموشی است.

و براستی راه پیمایان اصیل هر دوی این راه ها که حریف چهار فصل اند جان می کاهند و دریغ که خلاصی هم نیست از این پویش.


۱۳۹۲ اسفند ۳, شنبه

فلاش بک

" تو این مملکت از یکی که معذرت میخوای، بقیه وایمیستن تو صف" ...

باغ های کندلوس- ایرج کریمی

۱۳۹۲ اسفند ۲, جمعه

احوالات مقامران

خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

۱۳۹۲ بهمن ۲۸, دوشنبه

خون سیاووش

شاه ترکان سخن مدعیان می شنود ...

۱۳۹۲ بهمن ۲۶, شنبه

دوستان جانی

1- از مزایای غربت شاید این باشد که قدر چیزهایی که قبلاً داشته ای و اکنون در دسترس ات نیست را بیشتر میدانی از جمله حضور و صحبت دوستان ات را و تازه میفهمی که دوستی ها و دوست های ات بوده اند که تو را ساخته اند و جزئی از تو هستند و در نبودشان گوشه ای از تو لنگ می زند. البته که دوستی ها سطوح مختلفی دارند و هرچه عمیق تر باشند این خلاء جدی تر و مقابله ی با آن دردناک تر است. 
2- به نظر من از دست رفتن دوستی ها فاجعه است. مصیبت است. زلزله است چرا که نه فقط تاثیر خودش را در آینده ات دارد و جایی از وجودت دیگر سرجایش نیست، که ساخته های گذشته ات را نیز ویران می کند. آنچه ساخته ای، آنچه برایش زحمت کشیده ای. و تو را می اندازد به برزخ کشنده ای که تک تک خاطرات ات را مرور کنی، که ببینی چه شده، چه کار کرده ای، چرا این طور شده و ... 
3- و حافظ را باز می کنی و می خوانی:
از جان طمع بریدن اسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن

۱۳۹۲ بهمن ۱۲, شنبه

غربت ...

در غربت
تنهایی ات به توان خاطرات ات می رسد
و آه اگر
 مجانبی
کنارش را نگیرد

۱۳۹۲ دی ۲۷, جمعه

کشف افتخار آمیز ...

سایت عصر ایران خبری زده تحت عنوان "کشف خانواده ای که جزء جمعیت ایران نبود" و با افتخار اعلام میکنه که یک گروه بیست نفره اعزام شدند تا با انجام آزمایشات DNA ایرانی بودن این گروه را اثبات کرده و ترتیبی اتخاذ کنند که "در سایه نظام جمهوری اسلامی هر ایرانی از برکات نظام بهره مند شوند"!!!
اینکه هنوز نقاطی هستند در ایران که برای مسوولین نا شناخته مانده و افرادی هستند که تمایلی به بهره مندی از برکات نظام مقدس ندارند میتونه عیار خوبی باشه از توسعه یافتگی کشور عزیزمون ...